خدا رحـم ڪند بہ مـن بہ تـو بہ این تـب عشـق و دلتنڪَیهاے همیشڪَی ڪہ ڪَاهی بغـض میشـود و ڪَاهی شـعــر چاره ای نیست باید خاطر مچاله شده را دوباره باز کرد بویید و بوسید و در خیال آغوشت بخواب رفت نگاهت گلریزان تمامِ شعرهاے من است بگذار در جنتِ دوست داشتنت بغلتد تمامِ واژگان بیمارم و خیـال بـودنت را زیـر نور ماه جستجو ڪردم سـپس نگاهی به حوضچه آبی انداختم تا تصویـرت را در هلالی مـاه بـه خانه چشـمهایم هدایت ڪنم و در نهایت تو را در قلبم ساڪن دهم تو را دوست داشتم و این سرآغاز درد بود نسیم بهاری، در لا به لای برگ های بید مجنون می وزید و با خود عطر گل یاس را سوغات می آورد من محو تماشای آن معرکه با شکوه بودم و حیران آن عطر چشم گشودم گویی خیالی بیش نبود من اما نمی دانستم که هر آمدنی را رفتنی ست آری تو را دوست می دارم و این خود درد است میخواهمت پرهـوسِ شبانه هایم عـاشقــانـه چشـم در چشـم سینـه بـه سینـه حضـرت آغـوش مـرا دعـوت ڪن به نَبَـردِ چشمانت من برای اولین بار چیزی را پیدا کرده ام که می توانم آن را واقعا دوست داشته باشم تو را پیدا کرده ام و تو خیالم همدم من هستی حتی بهتر از خودم فرشته خوب من مركزِ دنيا مكانِ خاصی نيست تویی هستی که خاص ترین مركزِ دنيایی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|